« ترس »
شب تیره و ره دراز ومن حیران
فانوس گرفته او به راه من
برشعله ی بی شکیب فانوسش
وحشت زده می دود نگاه من
برما چه گذشت؟ کس چه می داند
دربستر سبزه های تر دامان
گویی که لبش به گردنم آویخت
الماس هزار بوسه ی لرزان
برماچه گذشت؟ کس چه می داند
من او شدم...او خروش دریاها
من بوته ی وحشی نیازی گرم
اوزمزمه ی نسیم دریاها
من تشنه میان بازوان او
همچون علفی زشرم روییدم
تا عطر شکوفه های لرزان را
درجام شب شکفته نوشیدم
باران ستاره ریخت برمویم
از شاخه ی تک درخت خاموشی
دربستر سبزه های تر دامان
من ماندم و شعله های آغوشی
می ترسم ازاین نسیم بی پروا
گر با تنم این چنین در آویزد
ترسم که ز پیکرم میان جمع
عطرعلف فشرده برخیزد
این شعر از خودتون بود؟ برام خیلی آشناست . اگه از خودتون نیست کاشکی اسم شاعرشو می نوشتید.
عزیزم این شعر از فروغ فرخزاد بود
مرسی کارتون عالی بود