ترس

« ترس »
 

شب تیره و ره دراز ومن حیران
فانوس گرفته او به راه من
برشعله ی بی شکیب فانوسش
وحشت زده می دود نگاه من


برما چه گذشت؟ کس چه می داند
دربستر سبزه های تر دامان
گویی که لبش به گردنم آویخت
الماس هزار بوسه ی لرزان


برماچه گذشت؟ کس چه می داند
من او شدم...او خروش دریاها
من بوته ی وحشی نیازی گرم
اوزمزمه ی نسیم دریاها


من تشنه میان بازوان او
همچون علفی زشرم روییدم
تا عطر شکوفه های لرزان را
درجام شب شکفته نوشیدم


باران ستاره ریخت برمویم
از شاخه ی تک درخت خاموشی
دربستر سبزه های تر دامان
من ماندم و شعله های آغوشی


می ترسم ازاین نسیم بی پروا
گر با تنم این چنین در آویزد
ترسم که ز پیکرم میان جمع
عطرعلف فشرده برخیزد

نظرات 2 + ارسال نظر
صاعقه جمعه 4 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 05:42 ب.ظ http://vadi.blogsky.com

این شعر از خودتون بود؟ برام خیلی آشناست . اگه از خودتون نیست کاشکی اسم شاعرشو می نوشتید.

عزیزم این شعر از فروغ فرخزاد بود

سارا جمعه 4 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 05:50 ب.ظ

مرسی کارتون عالی بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد